وجود قومیتهای مختلف فاکتوری تعیین کننده در واگرایی جامعه افغانستان و روند دولت- ملتسازی را در این کشور با مشکل مواجه کرده است. عدم هماهنگی و سازش هویتهای فروملی در چارچوب مرزهای کشور و فقدان حس یکپارچگی و مای ملی، منجر به عدم شکلگیری دولت یکپارچه -به قول ماکس وبر بهمثابه سازمان کاربرد انحصاری قدرت مشروع- در این کشور شده است. بعد از سقوط طالبان فرصت خوبی برای تأسیس دولت ملی و پیگیری مسیر توسعه در این کشور فراهم شد اما هنوز شاهدیم که اختلافات قومی در این کشور به قوت خود باقی و حتی در حال افزایش است و سیاستهای قومی کماکان ادامه دارد.
ترکیب قومی افغانستان
پشتونها 42 درصد کل جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند . بعد از آنها تاجیکها با 27 درصد، هزارهها با 9درصد ، ازبکها با 9 درصد ، ایمق ها با 4 درصد، ترکمنها با 3 درصد، بلوچها با 2 درصد قرار دارند و 4درصد باقیمانده هم سایر گروههای قومی بسیار کوچک هستند(1).
برخی از این قومیتها خاص کشور افغانستان و برخی نیز مانند پشتونها، ازبکها ، تاجیکها قومیتهایی هستند که در کشورهای همسایه هم وجود دارند و همین گاهی باعث بروز مشکلاتی برای آنها میشود. البته این به معنی عدم وجود حس ملیت در بین مردم افغانستان نیست اما وجود پیوند بین قومیتهای موجود در افغانستان و کشورهای همسایه منشأ مشکلاتی برای این کشور شده است. چراکه باعث میشود کشوری مانند پاکستان از به قدرت رسیدن پشتونها حمایت کند و کشورهای آسیای مرکزی و روسیه از غیر پشتونها.
تاریخ قومیتگرایی در افغانستان
شکلگیری دولت افغانستان توسط احمدشاه دورانی پشتون در سال 1747 باعث شد که در این کشور میان قدرت و قوم پشتون پیوندی تاریخی و سخت به وجود آید و از آن زمان تابهحال این کشور پیوسته به دست پشتونها اداره شده است .
اما ریشه تاریخی واگرایی یا به عبارت بهتر سیاسی شدن بحث قومیتها در افغانستان به سالهای 1880 تا 1900 بازمیگردد یعنی زمانی که امیر عبدالرحمن خان، با تکیهبر قطببندیهای قومی اقدام به تشکیل دولت مرکزی در این کشور نمود، او با رهبری کردن پشتون آنها را علیه غیر پشتونها و همچنین شیعیان هزاره بسیج کرد و در این اثنا عده زیادی از هزارهها کشته، غارت و به بردگی فروخته شدند(2).
اقدامات امیر خان زخمهای عمیقی بر بدنه جامعه چند قومی افغانستان باقی گذاشت و بذرهای کینه و تفرقه را بین آنها پاشید.جانشینان وی نیز بهگونهای رفتار کردند که هیچگاه نارضایتیهای قومی آرام نگرفت و روز به روز شکافهای میان قومیتها در این کشور عمیقتر شد.
البته در دوران اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی برای مدت کوتاهی اختلافات فروکش و ناسیونالیسم جای قومیتگرایی را گرفت و همه اقوام علیه نیروهای متجاوز با هم متحد شدند.با سقوط دولت کمونیستی افغانستان، این کشور بین سالهای 1992 تا 1996 وارد دوره تازهای از جنگهای داخلی شد. جنگهایی که ریشه قومی داشتند.حزب اسلامی حکمتیار و حزب اتحاد اسلامی سیاف نماینده پشتونها، حزب جماعت اسلامی ربانی و احمدشاه مسعود نماینده تاجیکها، حزب وحدت نماینده هزارهها و جنبش ملی دوستم نماینده ازبکها در این جنگ مقابل همدیگر قرار داشتند(3). یکی از فاجعههایی که طی این جنگ اتفاق افتاد قتلعام مردم غرب کابل بود. در سال ۱۹۹۶، جنگهای داخلی با پیروزی طالبان پایان یافت. اما با به قدرت رسیدن گروه طالبان با بدنهای متشکل از قوم پشتون بر آتش اختلافات قومی دمیده شد. حمله آمریکا در سال 2001 و سقوط طالبان فرصت خوبی را در اختیار نخبگان مناطق و قومیتهای مختلف قرار داد تا چند پارگیهای سیاسی در این کشور را از بین ببرند. حامد کرزای از قوم پشتون بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد.از کابینه 30 نفری او 11 نفر پشتون، 8 نفر تاجیک، 5 نفر هزاره ، 3 نفر ازبک و 3 نفر از سایر اقلیتهای قومی بودند. مشکل اصل در دوره جدید این بود که بدون تلاش برای محو قومیت گرایی، سعی کردند نزاعهای قومی را حل کنند، درست به همین دلیل است که هنوزهم اگرچه تا حدی اختلافات قومی کمرنگ شده است اما کماکان این مسئله مانعی بر سر راه وحدت و توسعه سیاسی و امنیت این کشور است.
عوامل محرک قومیتگرایی در افغانستان
- یکی از مهمترین مشکلات قومی که افغانستان با آن روبرو است 35 میلیون پشتونی است که در افغانستان و پاکستان زندگی میکنند.پشتونهای پاکستان به دو دسته اسلامیست و ملیگرا تقسیم میشوند. برای پشتونهای ملیگرا حس تعلق به پاکستان بسیار مهمتر از وابستگی قومی آنها است اما برعکس برای اسلامیست ها، قومیت محور هویتشان قرار دارد و دولت پاکستان پیوسته از این افراد برای رسیدن به اهداف خود در افغانستان استفاده میکند. پشتونهای افغانستان و پاکستان هر دو از ناحیه سایر قومیتها احساس خطر میکنند و همین آنها را به هم نزدیک و زمینه را برای مشکلات امنیتی و سیاسی فراهم میکند.پشتونهای پاکستان در ناحیه پوختونخوا خیبر با پنجاب بر سر آب، مشارکت سیاسی، زبان و منابع مشکلاتی دارند. بسیاری از پشتونهای کراچی با جنبش مهاجر قومی، بر سر زمین و فرصتهای شغلی درگیری دارند. در افغانستان هم بین پشتونها و سایر قومها مانند هزارهها، تاجیکها، ازبکها بر سر قدرت سیاسی کشمکش است. همین مسائل زمینه را برای رفتارهایتند قومیت گرایانه در بین پشتونهافراهم میکند. طبیعتاً چنین رفتارهایی منجر به واکنشهای قوم گرایانه سایر قومیتها هم میشود.
- زندگی اجتماعی و تفکر سیاسیسنتی در افغانستان باعث شده است که آنها به مسئله رأی دادن هم به شکل سنتی برخورد کنند. بر اساس بررسی بنیاد آسیا در سال 2011، 56 درصد مردم افغانستان معتقد هستند که رأی آنها باید مطابق با رأی اجتماعی که در آن زندگی میکنند باشد(4). در پیش گرفتن این رویه در رأی دادن منجر به انتخاب افرادی میشود که بتوانند حمایت قومی را با خود همراه داشته باشند و طبیعتاً افرادی که فارغ از قومیتها وارد عرصه سیاسی شده و از مرحله تفکرات فرو ملی گذر کردهاند، نمیتوانند رأی اقوام را داشته باشند.
- عامل دیگری که تمایلات قومی را در این کشور تقویت میکند، برخورد نهچندان سخت دولت افغانستان با طالبان است که ترس از بازگشت آنها را زنده کرده است و ازآنجاکه در این کشور احزاب متحدی وجود ندارد که متشکل از همه قومیتها باشند و یا بهعبارتدیگر احزب پان افغان وجود ندارد و تجربه همکاری قومیتها هم در تاریخ آنها چندان درخشان نیست هر قومی از ترس بازگشت طالبان خود رأسا اقداماتی را انجام میدهد .
- در فضای سیاسی افغانستان نخبگان سنتی که بر جامعه تسلط دارند پایبند به دیدگاههای قومی خود هستند ، این نخبگان برای دستیابی به اهداف خود دست به بسیج و تحریک احساسات قومی میزنند و جوانان تحصیلکرده که تفکرات فراقومی دارند هنوز پایگاه و جایگاه محکمی ندارند که بتوانند مانعی بر سر راه ایدههای قومی این افراد باشند؛ پس یا در سیستم اداری و سیاسی کشور به عناصری کم تأثیر تبدیل میشوند و یا به این نتیجه می رسند که اگر بخواهند در آسمان سیاسی افغانستان برای خود ستارهای داشته باشند باید حمایت سیاسی نخبگان قومی و احزاب قومی را جلب کنند، بهاینترتیب بهمحض ورود به عرصه سیاسی تبدیل به مهرهای در بازی سیاسی شدن قومیتها می شوند.
- احزابی که بعد از سال 2001 شکل گرفتند احزابی بودند که نه به دنبال منافع ملی و عمومی که به دنبال منافع قوم و قبیله خود بودند . بهاینترتیب تحزب در افغانستان بهجای اینکه باعث توسعه سیاسی کشور شود، بیشتر بار منفی به دنبال داشت و شکافهای قومیتی را پررنگتر کرد. به قول هورویتز «احزابی که در آغاز کار آینه بخشبندیهای قومی هستند با ایجاد جاذبههای قومی برای رأیدهندگان و همچنین با تقویت نفوذ عناصر خشکاندیش قومی، فاصلهها را دورتر و شکافها را گستردهتر میکنند».درواقع دموکراسی به معنی حکومت مردم و نمایندگان آنها امروز در افغانستان تبدیلشده است به رقابت نمایندگان اقوام برای دستیابی به حداکثر امتیازات و قدرت. سیاسی شدن قومیتها و همچنین قومی شدن سیاست منجر به بروز درگیریهایی خواهد شد که بهراحتی قابلحل و فسخ نیست.
- در افغانستان با توجه به اینکه جامعه دورهایاز حکومت کمونیستی و همچنین حکومت طالبان را پشت سر گذاشته، اسلام و کمونیسم جاذبه خود را بهعنوان یک عامل محرک برای بسیج سیاسی مردم ازدستداده است (گرچه حضور دین در عرصه سیاسی و اجتماعی هنوز بسیار قوی است) درعینحال با توجه به اینکه لیبرالیسم و دموکراسی هم در سالهای اخیر نتوانسته در این کشور موفق عمل کند، نخبگان سنتی بار دیگر برای بسیج سیاسی مردم به قومیت و شعارهای مربوط به آن رو آوردهاند.
جمعبندی
توسعه سیاسی و اقتصادی و همچنین گسترش امنیت در جوامعی ممکن است که روند دولت ملتسازی در آنها شکلگرفته و ضمن اینکه دولت بر تمام قلمرو سیطره دارد، ملت نیز احساس یکپارچگی داشته و ملیت را بر هویتهای فرو ملی خود ارجح بدانند. افغانستان کشوری است که در آن روند دولت ملتسازی بهطور کامل انجام نگرفته است و هنوز نه دولت انحصارکامل قدرت را در دست دارد ونه بخش بزرگی از مردم احساسات ملی را بر علایق و منافع فرو ملی ترجیح می دهند. زندگی اجتماعی بخش بزرگی از مردم افغانستان هنوز بر مبنای واحد قبیله اداره میشود، به قول ابن خلدون زندگی قبیلهای پیوسته همراه با حسی به نام عصبیت است. البته این سخن به معنی عدم وجود عصبیت در واحدهای مدنی بزرگتر و یا مضر دانستن عصبیت نیست؛ اما باید در نظر داشت زمانی که در سرزمینی قرار است چندین قوم و قبیله تحت لوای یک حکومت زندگی کنند عصبیتهای جداگانه هر قبیله چنانکه به قوت قبل باقی بماند میتواند مانع بروز حس وطنپرستی و شکلگیری مای ملی شود. بر همین اساس یکی از مهمترین موانع توسعه افغانستان قومیتگرایی است. قومیتگرایی و مجموعهای از واقعیتها در افغانستان باعث بازتولید یکدیگر میشوند. واقعیتهایی مانند دخالتهای کشورهای همسایه، برداشت و عملکرد سنتی مردم افغانستان نسبت به انتخابات، بدبینی به جوانگرایی و تکیه بر نخبگان سنتی، نبود ایده جایگزین قومیتگرایی برای بسیج مردم، سوءاستفاده نخبگان سیاسی و احزاب از احساسات قومی برای جلب حمایت آنها و ضعف دولت مرکزی در مقابله با طالبان و دفع خطر آنها.
منابع
1-"U.S. Relations With Afghanistan", July 8, 2019,U.S Depertment of State, Access inhttps://www.state.gov/u-s-relations-with-afghanistan/
2- "Hazara ii. History",December30, 2012, Encyclopedia Iranica, Access in http://www.iranicaonline.org/articles/hazara-2
3- Rashid, Ahmad, Taliban, London and New York: I.B. Tauris, 2010, p 83
4- Rennie,Ruth, "Afghanistan in 2011: A Study of the Afghan people ", 2011,Asia Foundation,Access in https://asiafoundation.org/resources/pdfs/TAF2011AGSurvey.pdf
نظرات شما ( 2 نظر )