در مقدمه این مقاله آمده است:
با اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و سقوط رضاشاه دوره جدیدی در تاریخ سیاسی ایران آغاز گردید. از میان رفتن نظم دولتی و سر برآوردن نیروهای اجتماعی سرکوبشده در دوره رضاشاه، سبب شکلگیری نهادهای مدنی و احزاب سیاسی در ایران گردید؛ اما بهار فعالیت احزاب در این مقطع خیلی زود به خزان گرائید و با کودتای 28 مرداد فعالیت احزاب خاتمه یافت.
اندیشمندان زیادی مانند آبراهامیان، کاتوزیان، بشیریه، حسن پایداری نیا، فخرالدین عظیمی و ... به بررسی دلایل این موضوع پرداختهاند. در این مطالعات محققین دلایل ناکامی توسعه سیاسی و جامعه مدنی در این دوره زمانی را بیشتر در ارتباط با ساخت قدرت (دولت محمدرضا پهلوی) و سیاستهای بینالملل (مداخلات خارجی) مورد توجه قرار دادهاند. چنین رویکردهایی ضمن دربرداشتن بخشی از واقعیت، به بررسی لایههای سطحی و روئین شکست فرایند توسعه در 1332-1320 میپردازند؛ چراکه دخالتهای بیگانگان و ساختار قدرت گرچه خود از علل ناپایداری توسعه سیاسی در مقطع موردنظر هستند اما درنهایت خود معلول عامل مهم و بنیادیتری به نام فرهنگ سیاسی میباشند. درواقع فرهنگ سیاسی یکی از فاکتورهای بسیار مؤثر در شکلگیری ساخت عمودی و یکجانیه قدرت و همچنین وادادگی در برابر بیگانگان و در نتیجه دخالت آنها در امور داخلی کشور است.
وجود یک جامعه مدنی قوی و در شکل کلیتر توسعه سیاسی منوط به وجود فرهنگ سیاسی متکی بر آرای مردم و فرهنگ سیاسی دموکراتیک است. یکی از محدودیتهای توسعه سیاسی پایدار در کشور ما شیوه نگرش سیاسی ایرانیان است که در مقاطع گوناگون تاریخی کمابیش تأثیر مخرب خود را بر پایداری توسعه سیاسی این کشور داشته است و با توجه به اینکه برهه 1332-1320 نیز از این قاعده مستثنی نیست، همین عامل از موانع تداوم روند توسعه که در این دهه رنگ و بوی تازه و پرشتابی به خود گرفته بود، شد.
پژوهش حاضر با شیوه توصیفی و تحلیلی این پرسش را طرح مینماید که فرهنگ سیاسی چه اثراتی بر ناپایداری توسعه سیاسی در ایران از اشغال ایران تا کودتای 28 مرداد داشته است؟ برای پاسخ به این سؤال، به بررسی آسیب شناسانه فرهنگ سیاسی بهطور عام و فاکتورهای فرهنگی بهطور خاص در مقطع مذکور و تأثیر مخرب آن بر تداوم توسعه سیاسی در همان بازه زمانی پرداختیم؛ تا تأثیر کسری بلوغ فکری بر شکنندگی تعقیب و تضمین تداوم توسعهیافتگی سیاسی با وجود فراهم شدن شرایط نسبی آن در پسا سقوط رضاشاه، را خاطرنشان سازیم.
فرضیه پژوهش حاضر بر این پایه قرارگرفته است که فردگرایی و عدم تمایل به کار جمعی، فضای ناامن و فرصتطلبانه سیاستگذاری، فرهنگ آمریت و تابعیت، قانونگریزی، کیشش شخصیت و قهرمان پرستی، خشونتگرایی و توطئه پنداری از محدودیتهای بنیادی در تعمیق توسعه سیاسی از 1332-1320 بوده است.
برای مطالعه و دریافت متن کامل این پژوهش، روی لینک زیر کلیک کنید.