در مقدمه این مقاله آمده است:
بعد از خاتمه جنگ سرد در اواخر دهه 1980، نظم بینالملل نیز با توجه به فروپاشی ساختار دوقطبی تغییر کرد. بعلاوه اندیشمندان سیاسی بعد از حوادث یازده سپتامبر 2001 با توجه به تغییر و تحولاتی که در حوزه علم و تکنولوژی ایجاد گردید شاهد تحول در تمامی اصول مفهومی روابط بینالملل بودند. میتوان دوره بعد از سال 2001 و حتی کمی قبلتر از آن را دوره ظهور روابط بینالملل جدید دانست. در این دوره نوعی سردرگمی در بین اندیشمندان روابط بینالملل ایجاد گردید و هر اندیشمند روابط بینالملل با بهرهگیری از یک پارادایم موجود، سعی به تبیین این تحولات داشت. دستهای چون پستمدرنیستها به نقد مدرنیسم پرداختند و به نوعی سعی به تحلیل وقایع موجود با نقد مدرنیسم داشتند. سازهانگاران به روایتها و هویتها متمایل شدند.
رئالیستها نوعی تفکر و بازاندیشی در تئوری خود ایجاد کردند و از رئالیسم تدافعی و تهاجمی سخن راندند تا ادراک تهدید را مطرح کنند. لیبرالیستها و نئولیبرالیستها نیز بحث وابستگی متقابل پیچیده را مطرح کردند و از حساسیت و آسیبپذیری متقابل برای تبیین تحولات یاری جستند. بههرحال وقایع به وجود آمده نوعی سردرگمی در میان اندیشمندان روابط بینالملل ایجاد کرد و هر نحله و گرایشی سعی به تبیین وقایع با توجه به ادراک خود داشتند، غافل از اینکه جهان بعد از سال 2001 در حالت آشوبگونه و پیچیدگی است و منطق حاکم بر پدیدهها تغییر کرده است. در جهان آشوبگونه در کنار نظم بینالملل، نظم مناطق نیز قابلیت بررسی و وارسی دارد.
جهان بعد از سال 2001 جهان منطقهای است. منطقهگرایی از این دوره به بعد نقش مهمی در سیاست خارجی قدرتهای بزرگ ایفاء میکند. به عبارتی تحولات صورت گرفته حاوی یک پیام مهم برای همه جهانیان و کشورهای ابرقدرت بود، دیگر دوره هژمونی و تسلط یک قدرت بر همه جهان به سر آمده است و باید در مناطق قدرتنمایی کرد. به همین دلیل نظم منطقهای در ادبیات روابط بینالملل وارد و کمکم جا باز کرد. بنابراین در حال حاضر برای استراتژیستها و سیاستگذاران در کنار شناسایی و تشخیص نظم بینالملل، نظم منطقهای نیز مهم است. بازیگران بینالملل باید مناطق را شناخته و نظم حاکم بر آن مناطق را نیز تشخیص دهند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که نظم امنیتی حاکم بر منطقه خاورمیانه که بهعنوان یک منطقه بسیار مهم و حیاتی در سیاست جهانی مطرح است در وضعیت پیچیدگی فعلی بر چه اصول مبانی است؟ به عبارتی خاورمیانه در وضعیت پیچیدگی حاکم دارای چه نظمی است؟ پاسخ به این سؤال و سؤالاتی از این قبیل برای سیاستگذاران و استراتژیستها بسیار مهم است چراکه راهبردهای سیاست خارجی را جهت میدهد. در حوزه خاورمیانه مطالعات بسیاری صورت گرفته است ولی ادبیات مربوط به نظم حاکم بر خاورمیانه بسیار محدود است و از منظر پیچیدگی نیز به ندرت به این موضوع پرداخته شده است و این خود مهمترین دلیل در کنار راهبردی بودن پژوهش برای نگارش این پژوهش است. بعضی از ادبیاتی که به رشته تحریر در آمده و با نظم خاورمیانه در پیوند هستند عبارتند از: کریستین کویچ به رقابت قدرتهای بزرگ در خاورمیانه میپردازد و سعی در بررسی نظم خاورمیانه در وضعیت پیچیدگی دارد (Kausch,2014).
رابینویچ به بررسی روابط اسرائیل با کشورهای منطقه خاورمیانه با توجه به تغییرات در محیط خاورمیانه میپردازد (Rabinovich,2015). ویلف در پژوهشی به رقابت درون ایدئولوژیکی بین کشورهای مسلمان برای دستیابی به هژمونی در خاورمیانه میپردازد (Wilf,2017). سیبرگ به بررسی نقش بازیگران غیرعربی و غیردولتی در تغییر محیط امنیتی در منطقه خاورمیانه میپردازد (Seeberg,2016). گالو از منظر سیستمی و با رویکرد پیچیدگی به تبیین تعارضات نوین در سیستم بینالملل میپردازد (Gallo,2012). هانس کوچلر به تغییرات سیاسی و اجتماعی در جهان عرب و تأثیر آن بر نظم منطقهای خاورمیانه میپردازد (Kochler,2014).
اوتاوا و دیگران در پژوهشی تحت عنوان خاورمیانه جدید به بررسی وضعیت خاورمیانه میپردازند اینان سه خوشه از کشورها تحت عنوان ایران- عراق، لبنان- سوریه، فلسطین- اسرائیل و سه موضوع و مسئله چالشی تحت عنوان گسترش سلاحهای هستهای، فرقهگرایی و چالش رفورم سیاسی را در خاورمیانه جدید مطرح و به بررسی آنها میپردازند (Ottaway and Others,2008). همانگونه که از بررسی ادبیات موجود فهم میشود در حوزه خاورمیانه ادبیات نظری غنی که از منظر پیچیدگی به تحلیل خاورمیانه بپردازد، وجود ندارد. در ادامه این روند ادبیات چندی هر چند بسیار محدود در این حوزه مطرح گردید که به گونهای با نظم خاورمیانه در وضعیت پیچیدگی در پیوند میباشند. هالیدی سعی به تبیین خاورمیانه در وضعیت جهانیشدن و از منظر پیچیدگی دارد (Halliday,2015).
کاپلر از منظر پیچیدگی و شبکهها سعی به تحلیل و تبیین سیاست خارجی در خاورمیانه دارد (Kapeler,2015). قاسمی از منظر شبکهها به تحلیل سیاست خارجی در خاورمیانه میپردازد (قاسمی،1389). لوئیس فاست در پژوهشی سعی به تبیین مسائل از منظر وابستگی حساس در خاورمیانه دارد (Fawcett,2017). ریموند هینه بوش نیز در اثر خود هر چند از منظر کلاسیک به خاورمیانه میپردازد ولی به اثرپذیری سیاست خارجی کشورهای منطقه از یکدیگر و ارتباط این منطقه با سایر مناطق میپردازد که از ویژگی نظم پیچیده است (Hinnebusch,2003).
در پاسخ به سؤال اصلی پژوهش این فرضیه مطرح میگردد که نظم منطقهای خاورمیانه در وضعیت پیچیدگی حاکم بر منطقه آشوبگونه و مبتنی بر دینامیک غیرخطی است. نظم خاورمیانه آشوبگونه است زیرا که پنج قطب قدرت در خاورمیانه در وضعیت گذار میباشند و در این وضعیت نوعی سردرگمی و آشوب در منطقه وجود دارد. بعلاوه نظم خاورمیانه غیرخطی است زیرا که کوچکترین تغییر و تحول در این منطقه ممکن است منجر به بزرگترین وقایع و حوادث شود.
برای مطالعه و دریافت متن کامل این مقاله، روی لینک زیر کلیک کنید.