از نظر تاریخی، تا دهه 1970 و بهویژه اولین کنفرانس بینالمللی سران دولتها (کنفرانس استکهلم 1972)، مشکلات زیستمحیطی جنبهای محلی و نهایتاً ملی داشتند و بینیاز از توجه بینالمللی بودند. با گسترش فعالیتهای تخریبی زیستمحیطی توسط بشر، بهتدریج برخی از مسائل زیستمحیطی مثل آلودگی هوا و آب نیازمند توجه جدی شدند. در اواخر دهه 1980 پس از ظهور مشکلاتی مثل نازک شدن لایه اُزن و از میان رفتن تنوع زیستمحیطی، لزوم همکاری دولتها برای مدیریت مشکلات زیستمحیطی بیش از پیش احساس شد. از آن زمان تاکنون دولتها مجموعهای از تدابیر جهانی و بینالمللی را برای حل مسائل زیستمحیطی در قالب کنفرانسها و تشکیل سازمانهای زیستمحیطی اندیشیدهاند. در برخی از موافقتنامهها ازجمله پروتکل کیوتو و موافقتنامه پاریس چارچوبهای الزامآوری برای حفاظت از محیطزیست تعیین شده و بر لزوم تلاش جمعی همه کشورهای جهان، اعم از توسعهیافته، نوخاسته و در حال توسعه تأکید شده است. فراتر از این، امروزه تعهد به همکـاری همـه کشـورهای جهـان در حفاظـت از محیطزیست در بسیاری از اسناد بینالمللی ازجمله کنفرانس استکهلم، کنوانسیون ریو، برخی قطعنامههای مجمع عمومی سازمان ملل و آرای قضائی محاکم بینالمللی بهعنوان یک اصل شناخته شده محسوب میشود. بااینحال، سؤال این است که چرا با وجود آگاهی فزاینده از فوریت تهدیدات زیستمحیطی، در عمل همکاری دولتها فراتر از ارائه دستورالعملهای ارزشی و آرمانی نرفته و مشکلات زیستمحیطی کماکان یکی از پایدارترین مسائل حلنشده بینالمللی است؟
در پاسخ به این سؤال، نظریهپردازان نوگرامشیگرایی معتقدند که سیاست بینالملل عرصهای است که نیروهای سرمایه جهانی آن را صورتبندی میکنند. به همین دلیل معتقدند ساختار هرگونه رژیم همکاری میان دولتها ازجمله رژیمهای زیستمحیطی با توجه به منافع هژمون و نیروهای سرمایه جهانی (بلوک تاریخی) وابسته به آن شکل گرفته است تا بر منافع دیگر کنشگران مثل کشورهای درحالتوسعه، جنبشهای ضدهژمون و محیطزیستگرایان حاکم شود. در این نوشتار ابتدا به بررسی نظری رژیمهای همکاری از منظر نوگرامشیگرایی، رویکرد آن به روابط دولت، بازار و هژمونی نیروهای سرمایه جهانی میپردازیم و در ادامه موانع همکاری مؤثر دولتها را در سه محور هنجارسازی، تولید گفتمان و انقلاب منفعل تجزیه و تحلیل میکنیم.
برای مطالعه و دریافت متن کامل این مقاله، روی لینک زیر کلیک کنید.